نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

کیک پزی من ونوژان

مدتی بودکه تونی نی سایت همش بچه هاراجع به کیک فنجانی صحبت می کردن وتاپیک میذاشتن منم تصمیم گرفتم بعدازمدتهاکیک بپزم . امامگه نوژان میذاشت همش میخواست بیادبغلم . بالاخره باهرمشقتی بودکیک فنجونی روباهم پختیم وخوشمزه شد. ...
29 آذر 1392

سمنوپزان

هرساله توشهرمون یاقبل ازماه محرم ویاقبل ازفرارسیدن سال نودرتکیه شهرسمنومی پزند. البته زحمت این کارهاباخانمهاهست . من عاشق سمنوی تکیه حضرت ابوالفضل هستم . کلاسمنودوست دارم ولی سمنوی اونجایه چیزه دیگست . چون آردسبوس دارمی ریزن وجوانه سبزه روهم خیلی چرخ نمی کنن وقتی میخوری زبری روزیردندونت حس می کنی . روز13آذرماه هم مارفتیم به تکیه برای زیارت کردن سمنوی حضرت فاطمه زهرا(س) که به نیت آن حضرت پخته می شود. برای همه دعاکردیم برای بچه های نی نی سایتی هم دعاکردیم . برای شادی عزیزم مامان دانیال هم دعاکردیم که زودترکارشون درست بشه وبرن آلمان پیش پدردانیال . تادانیال جون زیرسایه پدرعزیزش بزرگ بشه . این عکسهایی پایین سینی هایی است به اسم خنچه ...
19 آذر 1392

مریضی نفس مامان

حدودسه هفته ای است که سرماخوردی وهرچی داروبهت دادم خوب نشدی. چندروزی بالای سرت دستگاه بخورسردروشن کردم شایدتنفست بهتربشه که شکرخدابهترشدی. اماالان یک هفته ای است که دوباره سرماخورده ای باوجوداینکه بیرون نمی ریم واگرهم بخوام برم باماشین میریم امانمی دونم چراسرمامیخوری . خونه هم گرمه ولی بازم تومریضی عشق مامان . روزشنبه زنگ زدم به منشی دکتروگفتم خوب نشدی گفت فردابیارین چون هم هواآلوده اس وهم ممکنه آلرژی باشه وبخوادازریه ات عکس بگیره خیلی ناراحت شدم .گفتم ما خودتهران نیستم ولی گفت بایدبیاوری . یکبارهم وقتی کوچیکرتربودی یه دکترعمومی برات عکس نوشت ازسینه ات چون اون موقع هم سرماخورده بودی ومن بعدافهمیدم که چقدراشعه برات ضررد...
13 آذر 1392

راه رفتن

راه رفتنت  مبارک   ازپریروزکه روزدوشنبه بودحدوددوسه قدمی راه میرفتی اماازدیروزسه شنبه92/9/12تعدادقدمهایت بیشترشدومیتوان گفت که راه می روی حدود20قدم ویابیشتر وبعدش میفتی زمین.   ...
13 آذر 1392

مامان وباباگفتن

  آرزوی هرپدرومادری است که وقتی فرزندشان به حرف می افتدولین کلمه ای که برزبان جاری می کندکلمه مامان وباباباشد.   وازآنجائی که گفتن کلمه  باباراحت تراست ابتداکلمه بابارابه زبان می آورد.     واینک آن روزفرارسیدونوژان روزسه شنبه 92/9/12باباومامارابر زبان جاری کرد.   ...
13 آذر 1392

اولین قدمهای نوژان

                                                                         نوژان دخترگل مامان روزدوم آذرماه چندقدمی بدون کمک راه رفت. وقتی میخواستی اسباب بازیهایت رابگیری چندقدمی راه رفتی امازودافتادی. قدمهای کوچولوت مبارک.       ...
4 آذر 1392

تولدبابایی

      دیشب سوم آذرماه تولدبابایی بود. همسرعزیزم علی جان تولدت مبارک. سبدسبدگل تقدیم به تومهربانترین موجودروزی زمین. بابایی جونم تولدت مبارک. ازطرف نوژان اینم میزشام تقدیم به همسرمهربانم شام : خورش آلواسفناج،سوپ سفید دسر: مشکوفی وژله سیب وآلوورا به خاطرتومیزبزرگ وسط مبل روجمع کردیم سهم نوژان ازمیوه تولدبابایی   ...
4 آذر 1392

ده ماهگی

نوژان دنیای مامان وباباامروزوارددهمین ماه زندگی خودشد. ده ماهگیت مبارک ده ماه ازبهترین روزهای زندگی مابانوزان سپری شد. هرروزوهرلحظه آن باخاطرات شیرین همراه است . هرروزشیطون تر ازقبل وباهوش ترازقبل می شوی . ازیک هفته قبل ترازتاسوعاوعاشوراتمام بدنت سوخته بود10روز طول کشیدتاخوب شدی . نمیدانم ازمدفوع بودیادندان درآوردن دکترکه تشخیص ندادولی درهمان زمان پنجمین دندانت هم درآمد. پنجمین وششمین مرواریدت مبارک دستهایت رابه هرچیزی می گیری وراه میروی . به محض اینکه من واردآشپزخانه می شوم توهم همراه من به آشپزخانه می آیی. تمام درهای کابینت را...
2 آذر 1392
1